۱۳۹۴ اسفند ۷, جمعه

زخمهای نامریی

سخت شکننده
پر از خشمهای قدیمی و اضطرابهای دایمیِ
این منم
پشت شیشۀ ضخیمی سنگر گرفته ام
شیشه ای از جنس تضاد
میان من و آدمهای دیگر
اما تو
تو شناوری
گاهی این سو
و گاهی در سوی دیگر
گاهی از آن سوی شیشه چنان به من زل میزنی گویی من را نمیبینی
و گاهی چنان این سوی شیشه در من جاری میشوی که گویی خودِ منم
من خود نیز بارها از این شیشه عبور کرده ام
در هر طرفِ شیشه انعکاس جدیدی از خودم دیده ام
آنقدر که دیگر نمیدانم به کدام سمت تعلق دارم
فقط هر بار زخمی تازه بر وجودم به جا میماند و به من این را یادآوری میکند که باید رد شد