۱۳۹۳ خرداد ۲۳, جمعه

واقعی

همیشه به این فکر می کنم که اگر ده تا چیز لعنتی را داشتم و نداشتم خیلی بهتر میشد.روی فکرام و کلمات وسواس منفی مثبت دارم. واسه منم سخته اما اینا همه اونجان اون بالا یا شایدم این بالا یا پایین حتا
یه عالمه چیز واسه نمیدونم چی تو ذهنمه.روزی دست کم هف هشت ساعت خودخوری و خود آزاری میکنم.
تو توالت به پیشرفت فکر میکنم ولی وقتی میام بیرون همه چیز دوباره واقعی میشه. این ده تا چیز لعنتی رو اگه داشتم
به زور سعی میکنم خودمو دوست داشته باشم.  داره زیر پوستمو پاره میکنه 
میخوام آزادش کنم    هر روز. ولی پخشش میکنم. از منظره اجاق گاز روبرم با کتری و قوری روش و اون پوستر گلای مسخره پشت در شیشه ایش متنفرم. هشت ماهه بهش بیشتر وقتا زل زدم، باهاش ارضا شدم و گریه کردم.
کاندوم پاره خیلی ذهنمو مشغول کرده یه مدته، بعد از اون ده تا چیز..
قراره مایع دستشویی که تا خط دوم از پایین رسید بتونم خوب راه برم؛ یعنی اول خط چارم از پایین بود، اما هنوزم نشده.
آخر همه مکالمات ته گلوم میسوزه و از خودم متنفر میشم. سرم تنگ شده.
نمیگم و دلتنگ میشم، میگم و پشیمون میشم. تصمیم میگیرم تو توالت. امیدوار میشم. میام بیرون و میبینم واقعیت پشت در شیشه ایه گاز، بی تفاوت نشسته توی اون منظره گلای مسخره

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر